اگر تو از در باز آیی گره ز دل ها بگشایی
صحبت از عهد دیرین شد دامن از اشکم خونین شد
دل ز جور تو غمگین شد قسمت بخت من این شد
ز دام عشقت ای صیاد مرا مکن دیگر آزاد
ز یک نگاه خود دادی تو آشیانم را بر باد
شبم سحر شد بی رویت شکسته این دل بی مویت
گر در چشمت افسون داری من سرشکی پر خون دارم
از نرگس جادوی تو گله از حد افزون دارم
ز دام عشقت ای صیاد مرا مکن دیگر آزاد
ز یک نگاه خود دادی تو آشیانم را بر باد
Very nice write-up. I definitely appreciate this site. Thanks!