سر خامه چون کرد رنگین به قار
نخست آفرین کرد بر کردگار
بدان برترین نام یزدان پاک
به رخشنده خورشید و آرمده خاک
چه گفت آن خردمند پاکیزه مغز
کجا داستان زد به پیوند نغز
اگر پند ما را شوی کار بند
همیشه بماند کلاهت بلند
هنر جوی و با مرد دانا نشین
چو خواهی که یابی ز بخت آفرین
به دانش فزای و به یزدان گرای
که اوی است جان تو را رهنمای
چه گفت آن خردمند شیرین سخن
که گر بی بنان را نشانی به بن
به فرجام کار آیدت رنج و درد
به گرد در ناسپاسان مگرد
تو مر دیو را مردم بد شناس
کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هر آن کو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمرش ز آدمی
نگه کن که ضحاک بیدادگر
چه آورد از آن تخت شاهی به سر
هم افراسیاب آن بد اندیش مرد
کزو بد دل شهریاران به درد
سکندر که آمد بدین روزگار
بکشت آن که بد در جهان شهریار
برفتند و زیشان جز از نام زشت
نماند و نیابند خرم بهشت
فریدون ز کاری که کرد ایزدی
نخست این جهان را بشست از بدی
بیاراست گیتی به سان بهشت
به جای گیاه سرو و گل بن بکشت
به داد و به بخشش گرفت این جهان
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
فروزان شد آثار و تاریخ اوی
که جاوید بادا بن و بیخ اوی
چو اندرز کیخسرو آرم به یاد
تو بشنو دگر سر نپیچی ز داد
مرا گفت بیدادگر شهریار
یکی خو بود پیش باغ بهار
اگر آب یابد به نیرو شود
همه باغ ازو پر ز آهو شود
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
سرشار از پند حکیمانه آغاز وبا دعوت به صلح دوستی پایان پذیرفت.
سراسر اندیشه نیک،گفتار نیک وپندار نیک